Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: جلوه‌هایی از حقوق انسان در ادبیات فارسی

جلوه‌هایی از حقوق انسان در ادبیات فارسی

جلوه‌هایی از حقوق انسان در ادبیات فارسی

نخستین انتظار ما از متون ادبی، بیان پیام و محتوا در شکل و صورتی زیبا و بلاغی است. ادبیات در نگاه نخست، متنی است در زبان که به شکلی زیبا و جذّاب ارائه شده است؛ اما با توجه به متون فراوان و غنی ادب فارسی در دورۀ طولانی بیش از هزار سال که بیشتر آنها محتوایی فرهنگی، دینی، اجتماعی، تعلیمی و در مجموع محتوایی مورد پسند ما دارند، از این رسانۀ تاریخی انتظار بیشتری داریم و آن نگاه و کلام شاعران و نویسندگان دانا و توانای ما به موضوعات انسانی و اخلاقی و اجتماعی است.

انسان به سبب انسان بودنش و حقوق و ویژگیهایی که دارد یکی از موضوعاتی است که امروزه بیشتر به آن توجه می‌شود؛ بنابراین با نگاه و بیان و خواست امروز، نباید از ادبیات گذشته و تاریخی خود انتظار داشته باشیم که آنچه را امروز می‌گوییم و می‌پسندیم، بیان و ارائه کرده باشد ولی در مجموع می‌توان جلوه‌هایی از بارتاب شخصیت انسان، فقط به خاطر انسان بودن و آنچه را حقوق انسان می‌دانیم در کلام و نوشتار گوناگون شاعران و نویسندگان بیابیم. در اینجا نمونه‌هایی را پیشکش می‌کنیم.

نخستین موضوعی که می‌توان ارزش و حقوق انسان را در آن دید و در متون ادبی و تفسیری زبان فارسی به آن پرداخته شده، آغاز خلقت انسان است. آنجاست که ارزش انسان در نزد خداوند چنان بود که پروردگار او را از نیستی به هستی آورد و از خاک آفرید و به او کرامت بخشید. این کرامت و عزت، بزرگترین لطف و حقی است که خداوند به انسان روا داشته است.

کشف الاسرار رشیدالدین میبدی، یک دورۀ کامل از ترجمه، تفسیر و تأویل آیات قرآن کریم و از متون قرن ششم هجری است است. این کتاب بزرگ که یک بخش آن با نگاه و زبانی ادبی نوشته شده، این موضوع را چنین بیان می‌کند:

«مقربّان درگاه عزّت و ساکنان حضرت جبروت، انگشت تحیّر در دهانِ تعجب گرفته که شگَرف کاری و عجب حالی که خاکیان را برآمد. نواختگان لطف اویند و برکشیدگان عطف اویند ، عارفان به تعریف اویند، مُشرّفان به تشریف اویند، واصلان به ایصال اویند، نازان به وصال اویند. نرگس روضۀ جود ایشانند، سرو باغ وجود ایشانند، حُقّۀ[1] دُرِّ حکمت ایشانند، نور حَدقۀ عالم قدرت ایشانند، خالق بی‌نظیر یکی است و مخلوق بی‌نظیر ایشانند، اَحسنُ الخالقین یکی است، احسن المخلوقین ایشانند: «لَقَد خَلَقنا الانسانَ فی أَحسنِ تقویم». عالَم و آدم نبود، عرش و لوح و قلم نبود، بهشت و دوزخ نبود که ایشان را بی‌ایشان حدیث محبت بود که «یُحبُّهم و یُحبّونه». ای جوانمرد توسُل بندگان، بدو هم به احسان قدیم اوست. درویشان و مؤمنان که به حق جَلّ جلالُه وسیلت می‌جویند هم به احسان قدیم وی می‌جویند.

***

یکی از حقوقی که انسانها بر گردن یکدیگر دارند، حفظ امانت است. این موضوع چنان اهمیتی دارد که خدای مهربان در کتاب خویش بر آن تأکید فرموده و انسانها را به رعایت آن سفارش کرده است. کشف الاسرار این موضوع را نیز اینگونه بازتاب می‌دهد:

«قولهُ تعالی: «إِنَّ اللهَ یَأمُرُکُم أَن تُؤَدُّ الاَماناتِ إِلی أَهلِها» خداوند مهربان، کریم راست‌دان[2]، کارساز بندگان می‌فرماید در این آیت بندگان خود را به اَدای امانت؛ می‌گوید امانتهای به ذمّت خویش بازرسانید به اهل خویش. یعنی در آن تصرّف مکُنید و از خیانت بپرهیزید که بعد از ایمان و معرفت، بنده را صفتی بزرگ‌تر از امانت نیست و بعد از کفر صفتی زشت‌تر از خیانت نیست. طاعت بنده از امانت رَود و معصیت از خیانت بوَد. خیانت مایۀ فساد است و سرِ همۀ بی‌دولتی و قاعدۀ نافرمانی. و امانت رکن دین است، کمال توحید و صفت پیامبران و فرشتگانِ ربّ العالمین».

نویسنده آنگاه انواعی از امانتها را برمی‌شمارد و به زیبایی حقوقی را که انسانها در این امانات نسبت به یکدیگر دارند بیان می‌کند. این حقوق اگر در بین مردم رعایت شود و اگر جامعه این صفات را مهم بشمارد بی‌گمان سلامت اخلاقی و روانی مردم تأمین و راه سعادت هموارتر می‌شود. میبدی نوشته است:

«و امانتها که کتاب و سنت بدان ناطق است سه چیز است: یکی طاعت و دین که ربّ‌العالمین آن را امانت خواند، گفت: «اِنّا عَرَضنا الاَمانه». دیگر زنان، نزدیک مردان امانتند که مصطفی(ص) گفت: «أَخَذتُموهُنَّ بِاَمانـ الله وَاستَحلَلتُم فُروجَهُنَّ بِکلِمَة الله» سِدیگر[3] مالی که نزدیک وی( = شخصی دیگر) بِنَهی یا سِرّی که نزدیک وی بگویی، آن امانت است. ربّ العالمین گفت: «فَلیُؤَدِّ الذی ائتُمِنَ اَمانتَه»[4] مصطفی (ص) گفت: «اِنَّ الاَمانةَ اِلی مَن ائتَمَنَکَ»[5] و نیز گفت: «اِذا حَدَّثَ الرّجُلُ بِحدیثٍ فَالتَفِت فَهُوَ أَمانتَه[6]» و گفت: «اِنّما تُجالِسونَ بِالاَمانه» یعنی که نشستن شما با خلق خدای باید که به شرط امانت بود، هر چند شنوید در دل نگه دارید، و آنچه ناگفتنی بود بازمگویید. رب العالمین گوش آدمی گشاده آفرید بی‌بند، اگر خواهد و گرنه گوش بشنود و دل بداند لاجَرم او را در شنیدن و دانستن به دل مؤاخذت نیست که بنده را در آن اختیار نیست. اما چشم و زبان هر دو با بند آفریده است؛ تواند که نانِگَرستنی نَنگرد و ناگفتنی نگوید و شرط امانت در دیدار و گفتار به جای آرَد و امانت الله در این هر دو بگزارد؛ از اینجا گفت مصطفی: «اَلمَجالِسُ بِالاَمانه»

***

همۀ ما این سخن معروف پروردگار را شنیده ایم که مؤمنان برادر یکدیگرند. طبعاً این برادری حقوقی را متوجه انسانها می‌کند که گُزاردن این حقوق، موجب صلح و صفای بین انسانها و ضایع کردن و نادیده گرفتن این حق باعث بروز کینه‌ها و اختلافها می‌شود. نخست از زبان نویسندۀ کشف الاسرار چکونگی این حق را بخوانیم:

«قولهُ «‌اِنّما المُؤمنونَ إخوَه»[7] ای پدید آرندۀ هر موجودی، ای پذیرندۀ هر دوری[8]. ای کرَمت بندگان را به روی زمین ضامن، ای مُلک تو از فنا و زوال ایمِن. عزیز کردۀ تو، کس خوار نکند، برکشیدۀ تو کس نگونسار نکند، به داغ گرفتۀ تو کس در او طمع نکند. مؤمنان همه به داغ توأند و در روش خویش با چراغ توأند. ایشانند که در ازل ربّ العالمین ایشان را نواخته و میان ایشان برادری افکنده که «اِنّما المؤمنونَ إخوه». برادری یی که هرگز منقطع نشود، قرابتی که بریده نگردد نسبی که تا ابد بپیوندد».

اکنون که می‌دانیم این حق و برادری پیوندی الهی و گسست ناپذیر است، مهربانانه و خالصانه در گزاردن آن بکوشیم. کشف الاسرار چه با لطافت ما را به رعایت آن سفارش می‌کند:

«ای جوانمرد! چون می‌دانی که مؤمنان همه برادر توأند و در نسَبِ ایمان و تقوی خویشان توأند حق برادری بگذار و شرط خویشی به جای آر. زندگانی با ایشان به موافقت کن؛ راه ایثار و فتوّت را پیش گیر و خدمت بی‌معارضت کن. ایشان گناه کنند تو عذر خواه؛ ایشان بیمار شوند تو عیادت کن؛ حَظّ خود یک‌سر فروگذار و نصیب ایشان زیادت کن. این است حقّ برادری. اگر سَرِ این داری درآی ورنه هجرت کن».

میبدی آنگاه از زبان یکی از عارفان مشهور ویژگی دوست و هم نشینی را بیان می‌کند که نمونه‌های آن را اگر نگوییم نایابند، شاید انگشت شمار بتوان یافت که اگر چنین کسانی یافت شوند یا در محل و شهر و جامعه‌ای این‌گونه از دوستان باشند باید آنها را از اولیای حق دانست:

«ذوالنّون مصری را پرسیدند که صحبت با که داریم و نشست و برخاست با که کنیم؟ گفت: صحبت با کسی کن که وی را مِلک نبُوَد یعنی آنچه دارد از مال و مِلک نه حقّ خویش داند، حق برادران در آن بیش از حق خویش شناسد؛ هر خصومت که در عالم افتاد از تویی و منی خاست؛ چون تویی و منی از راه برداشتی موافقت آمد و خصومت برخاست. دیگر وصف آن است که صحبت با کسی دارد که به هیچ جال بر تو مُنکِر نگردد و اگر در تو عیبی بیند از تو برنگردد؛ داند که آدمی از عیبی خالی نیست و بی‌عیبی و پاکی جز صفت خداوند قدوس نیست. سِدیگر وصف آن است که صحبت که کنی با حق کن نه با خلق؛ زیرا که خلق بگردند[9] چون تو بگردی و حق جلَّ جَلاله به جلال احدّیت خویش و کمال صمدیّت خویش هرگز بنگردد اگرچه خلق بگردند».

***

داشتن قدرت و امکانات و ابزار آن و نیز زورآوری و تیغ و شمشیر و ... اگر برای خیر و صلاح بشر استفاده نشود، معمولاً انسانها را سرخوش و مست می‌کند و عادت کردن به آن صاحبان قدرت را وامی‌دارد که به هر نحو که شده، این قدرت و مُکنت را حفظ کنند. برای حفظ قدرت نادرست نیز کمتر پیش می‌آید که حقوق مردم و انسان­های کم قدرت پایمال نشود و ابزاری که برای ساختن زندگی و پاسداری انسان از جان و مال خود و همنوعان خود بود، برضد دیگران به کار گرفته نشود.

ناصر خسرو قُبادیانی شاعر نامدار قرن پنجم در این باره چنین هشدار می‌دهد:

چون تیغ به دست آری مردم نتوان کشت نزدیک خداوند بَدی نیست فرامُشت
این تیغ نه از بهر ستمگاران کردند انگور نه از بهر نبید است به چرخُشت[10]
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده حیران شد و بگرفت به دندان سرِ انگشت
گفتا که «که را کُشتی تا کشته شدی زار؟ تا باز که او را بکشد آنکه تو را کشت؟» 
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
از زبان سعدی در کتاب شیرین گلستان و در باب سیرت پادشاهان حکایتی را می‌خوانیم که نشان دهندۀ آن است که پایمال کردن حقوق مردم بویژه ضعیفان برای به دست آوردن رضایت خاطر سلطانان و زورمداران، نه تنها فرد چاپلوس و خوش خدمت را به هدفش نمی‌رساند بلکه به عذاب او و ناخرسندی و بیزاری مردم نیز می‌انجامد:
«غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی‌خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّوجلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرَد خداوند تعالی همان خلق را برو گمارَد تا دمار از روزگارش برآرَد.
آتشِ سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل دردمند
سرِ جملۀ حیوانات گویند که شیر است و اَذلّ جانوران خر و به اتفاق، خرِ بار بر به که شیرِ مردم دَر
مسکین خر اگر چه بی‌تمیز ست چون بار همی‌برد عزیزست
گاوان و خران بار بردار به ز آدمیان مردم آزار
باز آمدیم به حکایت وزیر غافل، ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت:

حاصل نشود رضای سلطان تا خاطر بندگان نجویی

خواهی که خدای بر تو بخشد با خلق خدای کن نکویی
آورده‌اند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت:

نه هر که قوّت بازوی منصبی دارد به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف
توان به حلق فرو بردن استخوان درشت ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف
نمانَد ستمکار بد روزگار بمانَد برو لعنت پایدار»
پاسداری از حقوق مردم امری بسیار دشوار است اما این دشواری هیچ از مسئولیت زمامداران و قدرت مداران کم نمی‌کند. همانگونه که هر امر خیر و خدمتی اجتماعی در هر گوشه‌ای از یک جامعه به نام مجموعۀ حکومت بویژه حاکم اصلی نوشته می‌شود، بیدادگری و تضییع حق مردم نیز به هر اندازه و به هر شکل اگر به دست کارگزاران حکومت صورت بگیرد سرانجام متوجه حاکم است. رفتار و زندگی حاکم بویژه نزدیک بودن او به زندگی مردم می‌تواند او را در آگاهی از مشکلات عامۀ مردم و احیاناً جفاهایی که در حق آنها صورت می‌گیرد باخبر کند و اگر خلاف آن باشد بی‌خبری و دوری از مردم و در نتیجه پایمال شدن حقوقشان را درپی دارد:

«تو کی بشنوی نالۀ دادخواه
به کیوان برَت کِلّۀ خوابگاه؟
چنان خُسب کاید فغانت به گوش
اگر دادخواهی برآرد خروش
که نالد ز ظالم که در دور توست
که هر جور کو می‌کند جور توست
نه سگ دامن کاروانی درید
که دهقان نادان که سگ پرورید
دلیر آمدی سعدیا در سخن
چو تیغت به دست است فتحی بکن
بگوی آنچه دانی که حق گفته به
نه رشوت ستانی و نه عشوه ده
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی
طمع بُگسل و هرچه خواهی بگوی»
***

هم در متون دینی ما و هم در متون ادبی به فراوانی از دادگری و برآوردن نیاز مردم تأکید شده است. زیرا مردم بر حاکمان حق دارند و اساساً تشکیل حکومت برای برآوردن حقوق مردم و پاسداشت آن است. بنابراین عدل و دادگری بهترین شیوه در رعایت و پاسداری از حقوق مردم است:

«خبر یافت گردن‌کشی در عراق
که می‌گفت مسکینی از زیر طاق
تو هم بر دری هستی امیدوار
پس امیدِ بر در نشینان برآر
نخواهی که باشد دلت دردمند
دل دردمندان برآور ز بند
پریشانی خاطرِ دادخواه
براندازد از مملکت پادشاه
تو خفته خنک در حرم نیمروز
غریب از برون گو به گرما بسوز
ستانندۀ داد آن کس خداست
که نتواند از پادشه دادخواست»
***
یکی از کارهایی که حقوق فردی انسانها و حتی حقوق اجتماعی را پایمال می‌کند، غیبت و بدگویی از دیگران است. غیبت ریشۀ ایمان و اعتماد و آرامش روانی را در جامعه می‌خشکاند. سرکشی به حریم زندگی دیگران، نگاه بدبینانه به افراد، راندن کسی با نخستین خطا، محروم دانستن یا محروم کردن همیشگی کسی که در زمانی یا در پاره‌ای از عمر خویش به خلاف و گناهی دست زده و ... همه، زبان انسانها را به غیبت و بدگویی باز می‌کند. این زبان درازی معمولاً بیشتر در اجتماعاتی صورت می‌گیرد که بیکاری و یا تجسُس و پادرازی در امور دیگران بیشتر باشد و بویژه اگر زبان داعیه داران و کسانی که در چشم مردم متولُی امور دینی و نمونه‌های توجه مردم به مظاهر دین باشند به غیبت و بدگویی باز شود، زمینه را برای گستاخی دیگران فراهم می‌کند. در گلستان سعدی در حکایتی زیبا این آفت را چنین می‌بینیم:

«بخشایش الهی گم شده‌ای را در مَناهی[11] چراغ توفیق فرا راه داشت تا به حلقۀ اهل تحقیق[12] درآمد؛ به یُمن قدم درویشان و صدق نفَس ایشان، ذَمائم[13] اخلاقش به حَمائد[14] مبدّل گشت؛ دست از هوا و هوس کوتاه کرده و زبان طاعِنان[15] در حق او همچنان دراز که بر قاعده اوّل است و زهد و طاعتش بی‌مُعَوّل[16]:

به عذر و توبه توان رَستن از عذاب خدای ولیک می‌نتوان از زبان مردم رَست
طاقت جور زبان‌ها نیاورد و شکایت پیش پیر طریقت بُرد. جوابش داد که شکر این نعمت چگونه گزاری که بهتر از آنی که پندارندت:

چند گویی که بد اندیش و حسود عیب جویان منِ مسکینند
گه به خون ریختنم برخیزند گه به بد خواستنم بنشینند
نیک باشی و بدَت گوید خلق به که بد باشی و نیکت بینند
لیکن مرا که حُسن ظنّ همگان در حق من به کمال است و من در عین نقصان روا باشد اندیشه بردن و تیمار خوردن

اِنّی لَمُستَتِرٌ مِنْ عَینِ جیرانی وَ الله یَعلمُ اِسراری و اِعلانی[17]

در بسته به روی خود ز مردم تا عیب نگسترند ما را
در بسته چه سود و عالم الغیب دانای نهان و آشکارا
***
یکی از موارد حقوق انسانها چه در زندگی شخصی و فردی و چه در زندگی اجتماعی پرداخت دِین و بدهی است. این مطلب تنها یک موضوع اقتصادی نیست بلکه در ابعاد گوناگون اجتماعی و روانی بر زندگی افراد و جامعه تأثیر گذار است. اعتماد و امنیت عمومی و در پی آن برطرف ساختن مشکلات مردم از نتایج ادای به موقع این حق است. در کلام مولای دادگر و امیر عدالت نگر حضرت علی علیه‌السُلام است که فرموده‌اند: «اَداءُ الدَّینِ مِن الّدین». شاعری این فرمودۀ امام (ع) را به زبان شعر اینگونه شرح داده است:

«خانۀ قرض دار هر جا هست ملک الموت را نظرگاه است

صاحب قرض را ز محنت قرض چه حضور نماز سنت و فرض

هرچه داری به قرض ده بالفرض مرده از جوع به که زنده به قرض

گر شود مرد ره به چاه دچار به که گردد به قرض خواه دچار

قرض داری به حبس قاضی مُرد عالَمی قرض را ز عالم بُرد

شبِ گورش به خواب دید کسی که به هرگونه می‌گُریخت بسی

باز پرسید از او که حالت چیست؟ سو به سو جَستن و ملالت چیست؟

گفت کایمن شدم ز عزرائیل نیَم ایمن ز قرض خواه و وکیل

قرض خود را ادا کن و بنشین زان که باشد ادای دین از دین»[18]

حقّ والدین بر فرزند از مهمترین حقوقی است که بر انسانهاست. پاسداشت این حقوق سعادت انسان و رحمت خداوند را به دنبال دارد و بی‌حرمتی و ناسپاسی و تضییع حقوق والدین موجب عذاب است. گاهی غرور جوانی و فراموشی دوران کودکی، آدمی را غافل می‌کند و به ناسپاسی در برابر پدر یا مادر یا هر دو می‌کشاند. در حکایت زیر از زبان شیخ سعدی در بوستان می‌آموزیم که یکی از جایگاههای مهم در شکر بر عافیت رعایت حقوق مادر است:

جوانی سر از رای مادر بتافت دل دردمندش به آذر بتافت
چو بیچاره شد پیشش آورد مهد که ای سست مهر فراموش عهد
نه در مهد نیروی حالت نبود مگس راندن از خود مجالت نبود؟
تو آنی کزان یک مگس رنجه‌ای که امروز سالار و سرپنجه‌ای
به حالی شوی باز در قعر گور که نتوانی از خویشتن دفع مور
حقوق فرزندان بر پدر و مادر نیز از حقوق اساسی و اولیّۀ انسان است. این حقوق از آغاز خلقت فرزند شروع می‌شود ولی از تولد، آشکارا خود را نشان می‌دهد. حق فرزند بر والدین تنها در امور مادی نیست بلکه از نامگذاری شروع می‌شود و به تعیلم و تربیت و تأمین زندگی و دیگر امور دامن می‌کشد. دانشمندان و دانایان علم تعلیم و تربیت چه در گذشته و چه امروز با توجه به طبیعت و آفرینش کودک و نیز دستورهای دینی و علمی و وروان شناسی هر یک آموزه‌ها‌یی را در اختیار ما گذاشته یا نکات سودمندی را سفارش کرده اند.

کتاب اخلاق ناصری از خواجه نصیرالدین طوسی در حدود سال 633 هجری و در حکمت علمی و اصول اخلاقی نوشته شده است. دستورها و توصیه‌های آن دانشمند بزرگ چنان است که گویی یک دانشمند روان شناس امروزی ما را به آنها سفارش می‌کند. وی درباب تربیت فرزند که از حقوق اساسی انسان است می‌نویسد:
«چون فرزند به وجود آید ابتدا به تسمیه[19] او باید کرد به نامی نیکو؛ چه اگر نامی ناموافق بر او نهد مدّت عُمر از آن نا خوشدل باشد. پس دایه‌ای اختیار باید کرد که احمق و معلول[20] نباشد؛ چه عادات بد و بیشتر علّتها[21] به شیر تعدی کند[22] از دایه به فرزند. و چون رضاع[23] او تمام شود به تأدیب و ریاضت اخلاق او مشغول باید شد پیشتر از آنکه اخلاق تباه فراگیرد؛ چه کودک مستعد بوَد و به اخلاق ذمیمه میل بیشتر کند به سبب نقصانی و حاجتی که در طبیعت او بوَد. و در تهذیب اخلاق او اقتدا به طبیعت باید کرد یعنی هر قوّت که حدوث[24] او در بِنیت[25] کودک بیشتر بود، تکمیل آن قوّت مقدم باید داشت. و اول چیزی از آثار قوّت تمییز که در کودک ظاهر شود حیا بوَد. پس نگاه باید کرد اگر حیا بر او غالب بود و بیشتر اوقات سر در پیش افکنده دارد و وقاحت ننماید، دلیل نجابت او بود؛ چه نفس او از قبیح مُحترز[26] است و به جمیل مایل. و این علامت استعداد تأدُّب بوَد و چون چنین بود عنایت به تأدیب و اهتمام به حسن تربیتش زیادت باید داشت و اِهمال و ترک را رخصت نداد» .
خواجه نصیر همچون هر دانای دیگر، انتخاب دوست و گردش و گرایش کودک به همنوعان و تأثیر شخصیت آنان در پرورش روحی و اخلاقی فرزند را بسیار مهم و کارساز می‌داند و بر مراقبت از فرزند در مجالست با ناجنسان تأکید می‌کند. این نکته در زندگی امروز و در شخصیت بخشی به کودکان و نوجوانان بسیار مؤثر است به نحوی که یکی از بزرگترین و تأثیرگذارترین عوامل انحراف و ناهنجاریهای اخلاقی و اجتماعی نوجوانان امروز افراد بدتربیت و کسانی هستند که به گونه‌ای انحراف و ناهنجاری مبتلا شده‌اند. چند نکتۀ مهم دیگر را از زبان او می‌خوانیم:
«و اول چیزی از تأدیب آن بود که او را از مُخالطت اضداد که مُجالست و ملاعبت[27] ایشان مقتضی اِفساد طبع او بوَد نگاه دارند؛ چه نفس کودک ساده باشد و قبول صورت از اَقران[28] خود زودتر کند.

پس سُنن و وظایف دین در او آموزند و او را بر مواظبت آن ترغیب کنند و بر امتناع از آن تأدیب. و اَخیار[29] را نزدیک او مدح گویند و اشرار را مذمّت. و اگر از او جمیلی صادر شود او را مَحمِدت[30] گویند. و اگر اندک قبیحی صادر شود به مذمّت تَخویف کنند».[31]

-----------------------
[1]. گنجینه. گنجینۀ مروارید حکمت.
[2] . راست دان معادل فارسی حکیم از کشف الاسرار است.
[3] . سوّم.
[4] . بخشی از آیه 283 سوره بقره: فرمودم تا آن کس که او را استوار داشتند و امین گرفتند امانت خویش را بازدهد.
[5] . امانت را به کسی که تو را امین شمرد برگردان.
[6] . هرگاه کسی سخنی به تو گفت توجه کن که آن امانت اوست.
[7] . سورۀ حجرات، آیه 10: مؤمنان برادرانند.
[8] . کسی که از تو دور است.
[9] . تغییر می‌کنند؛ دگرگون می شوند.
[10] .چرخی که با آن آب انگور گیرند. حوضی که در آن انگور بریزند و لگد کنند تا آبش گرفته شود.
[11] . منهیّات، گناهان
[12] . حق شناسان، عارفان
[13] . زشتی‌ها.
[14] . پسندیده‌ها، مورد ستایش.
[15] . طعنه زنندگان، بدگویان.
[16] . بی‌اعتماد، بی‌اعتبار.
[17] من از چشم همسایگانم پوشیده‌ام، در صورتی که خداوند از پنهان و آشکار من آگاه است.
[18] - مکتبی شیرازی، کتاب کلمات علیّۀ غرّا.
[19] . اسم گذاشتن، نامگذاری.
[20] . بیمار.
[21] . بیماریها، دردها.
[22] . سرایت کند، منتقل شود.
[23] . شیرخواری.
[24] . پیدا شدن.
[25] نهاد و آفرینش.
[26] . دوری کننده، احتراز کننده.
[27] . بازی کردن.
[28] . همگنان، هم سن و سالان.
[29] . نیکان، خوبان.
[30] . ستایش، آفرین.
[31] . بترسانند.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org