Loading...
error_text
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: نشریه صفیر حیات
اندازه قلم
۱  ۲  ۳ 
بارگزاری مجدد   
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی :: ادبیات و اخلاق در جامعه

ادبیات و اخلاق در جامعه

ادبیات و اخلاق در جامعه

اي خداي پاک و بي انباز و يار
دست گير و جرم ما را درگذار
هم دعا از تو اجابت هم ز تو
ايمني از تو مهابت هم ز تو
گر خطا گفتيم اصلاحش تو کن
مصلحي تو اي تو سلطانِ سخُن
کيميا داري که تبديلش کني
گرچه جوي خون بود نيلش کني (مولوي)

سخن را با ستايش پروردگاري آغاز ميکنيم که آموزگار ما در اخلاق و حسن رفتار است. خداي پاکي که هم از ما دستگيري ميکند و هم از خطاي ما درميگذرد. همين ستايش خود يک درس اخلاقي است: دستگيري از ديگران و گذشتن از خطاي آنان. اصلي که جامعة انساني بويژه ما که خود را داعيه دار اسلام و اخلاق و انسانيت ميشماريم سخت بدان محتاجيم. در اين مناجات گفت و گويي ساده و کوتاه ميان پروردگار و بندة اوست. از جانب بنده ستايش و اقرار به ناتواني و خطا و طلب بخشش است. اقرار به اينکه همه چيز در کف قدرت خداوند است اما خداوندي که سلطان سخن و آموزندة کلام است و از سوي ديگر اصلاح کنندة خطاها و آمرزندة بندگان.

آري؛ بروز خطا و نادرستي از سوي بندگان امري طبيعي و ناشي از ضعف ماست ولي روآوردن به درگاه حق و طلب بخشش و اميد به بخشندگي کردگار نکتة مهم اخلاقي و الگويي رفتاري است. اين اميد که حتماً از جانب خداوند ديده و مورد اعتنا و اجابت قرارميگيرد راهنما و دلگرم کنندة ما در ادامة راه زندگي است. 
بيگمان همة ما دوست داريم که در جامعه، اخلاق و رفتار درست بر زندگي ما جاري و ساري باشد. زيرا ما در جامعة اخلاقي، احساس امنيت و سلامت و کمال پيدا ميکنيم و اين احساس امنيت اسباب رشد و تعالي ما را فراهم ميکند. داشتن اخلاقي نيکو، سفارش به حسن رفتار و سلوکي انساني و ارائة نمونهها و حکاياتي از درسهاي اخلاقي به همراه پند و اندرز از موضوعات هميشگي متون ادب فارسي بوده و هست.

شاعران و نويسندگان تواناي ادبيات فارسي با در نظر داشتن اهداف بلند و اخلاقي، خوانندگان و شنوندگان سخن خويش را در قالبهاي گوناگون و به شيوههاي مختلف به داشتن اخلاق و حسن سلوک و نيکي و ... سفارش کردهاند که در اينجا موضوعات و نمونههايي را از خرمن پربار ادب پيشکش شما ميکنيم.

آزادگي

آزادگي آن است که انسان با همتي بلند دل خويش را از هر تعلق و وابستگي خالي کند و جز به درستي و خوبي و نيکي نينديشد. خالي کردن وجود خويش و وابسته نبودن به تعلقات، انسان را در برابر باطل، شجاع و در برابر حق فروتن ميکند. آزادگي صفتي انساني است که فراتر از هر عقيده و مذهب و مليت و گرايش، آدمي را به موجودي شايسته تبديل ميکند. کلام نوراني و تاريخي سرور آزادگان حضرت حسين بن علي(ع) در روز عاشورا نيز بر همين ويژگي تأکيد ميکند که به سپاه دشمن فرمود: اگر در دنيايتان دين نداريد، آزادمرد باشيد. از طرف ديگر وابستگي و علاقه به دنياي زودگذر است که با آزادگي ناسازگار است.

حافظ با اشاره به زودگذر بودن زندگي و عمر دنيا در اين باره چنين ميگويد:

بيا که قصر امَل سخت سست بنياد است
بيار باده که بنياد عمر بر باد است
غلام همّت آنم که زير چرخ کبود
ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
که اين عجوزه عروس هزار داماد است

و شاعر اندرزگوي ديگر، با پرهيز از دل بستن و آرزو داشتن، همين موضوع را اينگونه گوشزد ميکند:

هيچ داني کز چه باشد عزت آزادگان
از سر خوان لئيمان دست کوته کردن است
بر سر کوي قناعت گوشهاي بايد گرفت
نيم ناني ميرسد تا نيم جاني در تن است
(ابن يمين فَريومَدي شاعر قرن هشتم)
پادشاهي نزد اهل معرفت آزادگي است
هرکه بند آرزو بگشاد از دل پادشاست
گرد و خاک آستان کلبة آزادگي
گر خرد دارد کسي، چشم خرد را توتياست (همو)

ادب

ادب در مفهوم اخلاقي به معني دانستن و داشتن اخلاق و رفتار درست و نيکوست. اين رفتار درست در رابطة انسان با خداوند، انسان با مردم و انسان با خود جلوه ميکند. در بُعد اجتماعي رفتار درست و نيکو با مردم در ساختن جامعة اخلاقي بسيار تأثيرگذار است. اگر هريک از ما نسبت خانواده، همسايه، همکار، هم محلي، هم شهري و هم وطن خويش بهدرستي رفتار کنيم، حقوق يکديگر را پاس بداريم، از دست درازي به حق ديگري پرهيز کنيم و در همه چيز يار و غمخوار هم باشيم آنگاه جامعه و محيطي خواهيم داشت که محل رشد و کمال و پيشرفت خواهد بود. در اين مفهوم، نقطة مخالف ادب بي ادبي است يعني ايجاد آشوب و به تعبير شاعر آتش زدن به همة آفاق:

از خدا جوييم توفيق ادب
بي ادب محروم ماند از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد
بلکه آتش در همه آفاق زد (مولوي)

حرمت گذاشتن به بزرگان و کساني که در اجتماع به ديدة بزرگي به آنها نگاه ميشود خود ادب است و بيحرمتي به آنان موجب فروريختن بنياد اخلاق و آزادگي است:

خواهي که مهتري کني اي باخرد، ز من
بشنو نصيحتي که شنيدم ز مِهتران
با مهتران کسي که ندارد ادب نگاه
با وي ادب نگاه ندارند کِهتران 
(مجد خوافي از شاعران قرن هشتم)

سعدي، سخنور بينظير ادب فارسي در حکايتي در گلستان خويش، بخشي از اين رفتار را از زبان يک جهانگشاي متهوّر چنين بيان ميکند:

«اسکندر رومي را پرسيدند : ديار مشرق و مغرب به چه گرفتي که ملوک پيشين را خزاين و عمر‬ و ملک و لشکر بيش ازين بوده است و ايشان را چنين فتحي ميسر نشده؟ گفتا: به عون خـداي عزوجل ، هر مملکتي را که گرفتم رعيّتش نيازردم و نام پادشاهان جز به نکويي نبردم.‬

بزرگش نخوانند اهل خرد‬
‫که نام بزرگان به زشتى برد‬».‬‬‬‬‬‬‬‬

بدگويي از ديگران

يکي از آفات اخلاقي انسان، بدگويي از ديگران است. اين آفت ناشي از ناتواني انسان در مهار نفس خود و رهابودن زبان است. حسادت، کمبود عاطفي، کينه، رقابت ناسالم و عقدههاي شخصي از عواملي است که زبان انسان را به بدگويي ديگران باز ميکند. البته حساب کساني که باعث ظلم به مردم، خيانت و رواج دروغ و ريا و فساد ميشوند و اين خصلت آنان بر مردم روشن است، از اين موضوع جداست و بيان بدي آنان و شکايت از ظلمشان را نميتوان به بدگويي از آنان تعبير کرد. در اينجا بدگويي از مردم عادي و کساني که آزاري نميرسانند منظور است. بردباري و تحمل در برابر بدگويي ديگران خود صفتي نيکوست:

ميتوانم که نگويم بدِ کس در همه عمر
نتوانم که نگويند مرا بَد دگران
گر جهان جمله به بدگفتنِ من برخيزند
من و اين کنج و به عبرت به جهان در، نگران
جز نکويي نکنم با همه تا دست دهد
که بر انگشت نپيچند بَدَم بيخبران
نفس من برتر از آن است که مجروح شود
خاصه از گپ زدن بيهدة بيبصران 
(انوري ابيوردي، شاعر قرن ششم)

انتخاب دوست در زندگي و در اجتماع، نقش بسيار مؤثري در جهت دادن به رفتار ما دارد. طبعاً دوستان دانا، خردورز، دلسوز و مهربان، انسان را به سوي کمال ميبرند و دوست نادان آدمي را بر زمين ميزند. از ديد شاعران هنرمند ما نيز اين موضوع مورد تأکيد قرارگرفته است:

تو را گر دوستي بايد موافق
سه خاصيت درو موجود باشد
نخستين آنکه اندر غيبت دوست
نگويد آنچه او را خوش نباشد
دُيُم آن است کاندر حال عُسرت
به جاي او جوانمردي نمايد
سه ديگر آنکه بعد از مرگ آن دوست
به هر حالي که باشد يادش آيد
چو داني کاين سه خاصيت ندارد
چنان کس دوستداري را نشايد 
(محمد بن حسام خوسفي شاعر اواخر قرن هشتم و اوايل نهم)

تواضع

تواضع در زبان فارسي به معني فروتني است. يعني اينکه انسان دربرابر ديگران تن خود را به نشانة کوچکتر دانستن وجود خويش خم کند. تواضع، از صفات برجستة اخلاقي انسان است. رفتار نيکو، ايجاد آرامش، احترام به ديگران، تقدِم ديگري بر خود از ثمرات داشتن تواضع است. البته تواضع و فروتني در برابر کساني که شايستگي ندارند بيجاست زيرا نقطة مقابل تواضع، داشتن تکبّر و خودبرتربيني است:

کسي که طريق تواضع رود
کند بر سرير شرف سلطنت
تواضع بود با بزرگان ادب
بود با فرومايگان مسکنت (ابن يمين)
و در برابر متکبران:
گر تکبر ميکني با خواجگانِ سفله کن
ور تواضع ميکني با مردم درويش کن
چون کسي درد دلي گويد تو را از حال خويش
گوش بر درد دل آن عاجز دلريش کن ( همو)

شاعر اخلاقي ديگري دربارة اين صفت برجستة اخلاقي و فوايد آن چنين سروده است:

تواضع است و ادب زيور خردمندان
کزين دو چيز کنند اهل فضل، کسب کمال
ادب، عزيز کند در ميان خلق تو را
تواضعت برساند به منتهاي مآل
اگر تو عزت و قدر بلند ميجويي
به دست توست چو در دست توست اين دو خصال 
(محمد بن حسام خوسفي)

سعدي در حکايتي شيرين، از رفتار بايزيد بسطامي و تواضعش دربرابر ريختن خاکستر بر سرش سخن گفته که به نظر ميرسد بيش از هر چيز داستان يا رفتار بايزيد متأثر از سرگذشت پيامبر اکرم(ص) صورت گرفته است:

شنيدم که وقتي سحرگاه عيد
ز گرمابه آمد برون بايزيد
يکي، طشت خاکسترش بيخبر
فرو ريختند از سرايي به سر
همي گفت شوليده دستار و موي
کف دست شکرانه مالان به روي
که اي نفس من در خور آتشم
به خاکستري روي درهم کشم؟

آنگاه شاعر با بهره از اين روايت، به سراغ نتيجه و پيام سخن خود ميرود و ميگويد که ناموس(شهرت، نام و آوازه) و ادعا بزرگي نميآورد:

بزرگان نکردند در خود نگاه
خدا بيني از خويشتن بين مخواه
بزرگي به ناموس و گفتار نيست
بلندي به دعوي و پندار نيست
تواضع سر رفعت افرازدت
تکبّر به خاک اندر اندازدت
به گردن فتد سرکش تند خوي
بلنديت بايد بلندي مجوي
ز مغرور دنيا ره دين مجوي
خدا بيني از خويشتن بين مجوي
گرت جاه بايد مکن چون خسان
به چشم حقارت نگه در کسان
گمان کي بَرَد مردم هوشمند
که در سرگراني است قدر بلند؟
از اين نامورتر محلي مجوي
که خوانند خلقت پسنديده خوي
نه گر چون تويي بر تو کبر آورد
بزرگش نبيني به چشم خرد؟
تو نيز ار تکبر کني همچنان
نمايي، که پيشت تکبر کنان

تجربة زندگي، حکمت و اخلاق و فوايد رفتار پسنديده، شاعر را واميدارد تا در مقام موعظه خوانندة سخنش را به حسن رفتار دعوت کند:

چو اِستادهاي بر مقامي بلند
بر افتاده، گر هوشمندي مخند
بسا ايستاده درآمد ز پاي
که افتادگانش گرفتند جاي
گرفتم که خود هستي از عيب پاک
تعنّت مکن بر منِ عيب ناک

و هشدار شديد در پرهيز از اندک خوبي و عبادتي است که از ما سرميزند و مغرور نشدن به آن:

يکي حلقة کعبه دارد به دست
يکي در خراباتي افتاده مست 
گر آن را بخواند، که نگذاردش؟
وراين را براند، که باز آردش؟
نه مستظهرست آن به اعمال خويش
نه اين را درِ توبه بسته ست پيش
خوي بد
خوي بد همان بدرفتاري و تندخويي است. اينکه انسان با خشم و خودخواهي، خود را از هر کس و هرچيز برتر و طلبکار بداند يا در برابر هر مشکل و سختي داد و فرياد کند و زندگي را بر ديگران تلخ سازد.

ابوشکور بلخي شاعر خردمند قرن چهارم هجري، براي اين موضوع و در برابر خوي بد اين صفات را مينشاند:

خردمند گويد که بنيادِ خوي
ز شرم است و دانش نگهبان اوي
بهشت آن کسي را که او نيک خوست
که دانستن خير مردم بدوست
همه چيزها را پسندد خرد
مگر ناخردمندي و خوي بد

فردوسي استاد بزرگ سخن و شاعر اخلاقي حماسه نيز دربارة خشم و خوي بد چنين ميسرايد:

ز خوي بد آيد همي بدتري
نگر تا سوي خوي بد ننگري
هر آن دل که از آز شد دردمند
نيايدش پند خرد سودمند
سزد گر ز دل خشم بيرون کني
نجوشي و بر تيزي افسون کني
پزشک تو پند است و دارو خرد
مگر آز تاج از دلت بسترد

سعدي نيز که خود حکيمي است بردبار و سرد و گرم چشيدة روزگار، به داشتن بردباري و شکيبايي در برابر سختيها سفارش ميکند و ميگويد:

چو پرخاش بيني تحمل بيار
که سهلي ببندد درِ کارزار
به شيرين زباني و لطف و خوشي
تواني که پيلي به مويي کِشي (سعدي)

تعصب

تعصب، پيروي و دفاع سرسختانه از عقيده و نظر خويش يا کسي است که به او دلبستگي داريم. اين اصطلاح هم جنبة مثبت دارد و هم منفي. در جنبة مثبت پذيرش و پيروي و دفاع از حق است و مطلوب. اما در جنبة منفي آن، ايستادن بر باوري است که فقط از ديد خود شخص درست و پذيرفته است و اشکال و نادرستي يا بطلان آن از جانب ديگر عاقلان اعلام شده است. آنچه مورد انتقاد و ايراد است همين پافشاري بر نظر و عقيدة نادرست و اي بسا مضر است. چشم بستن و با ناداني سنگ کسي يا نظري را بر سينه زدن نه با عقل سازگار است و نه با اخلاق عمومي. متاسفانه اين تعصبات بيجا جامعة انساني بويژه کشورهاي اسلامي را سخت با مشکلاتي روبرو کرده است. مولوي اين موضوع را در تمثيلي به اين زيبايي نشان داده است:

اين جهان همچون درخت است اي غلام
ما برو چون ميوههاي نيم خام
سخت گيرد خامها مر شاخ را
زانکه زيبا نيست و در خور کاخ را 
چونکه پخت و گشت شيرين، لبگزان
سست گيرد شاخها را بعد از آن
سختگيري و تعصب خامي است
تا جنيني کار خون آشامي است (مولوي)

مجموعه اي از دستورها و پندهاي اخلاقي

برخي از شاعران و اديبان فارسي در قالب نصيحت يا وصيت به فرزند خود مجموعهاي از صفات پسنديده را برميشمارند و فرزند خود را به داشتن آنها توصيه ميکنند يا برخي از صفات ناپسند را ذکر ميکنند و از جگرگوشة خود ميخواهند تا به اين صفات نزديک نشود يا از آنها دوري کند. اين اندرزنامهها گرچه مخاطب ويژهاي دارد اما در حقيقت پندي است براي همة ما.

عبدالرحمان جامي شاعر بلندآوازة زبان و ادب فارسي در قرن نهم در مثنوي خردنامة اسکندري (از مجموعة هفت اورنگ) فرزند خود را خطاب ميکند و ميگويد:

بيا اي جگرگوشه فرزند من
بنه گوش بر گوهر پند من
صدفوار بنشين دمي لب خموش
چو گوهر فشانم، به من دار گوش
شنو پند و دانش به آن يار کن
چو دانستي آنگه به آن کار کن
به دانش که با آن کُنش يار نيست
بجز ناخردمند را کار نيست
بزرگان که تعليم دين کردهاند
به خُردان وصيت چنين کردهاند
که اي همچو خورشيد روشن ضمير
چو صبح از صفا شيوة صدق گير 
به هرکار، دل با خدا راست دار
که از راستکاري شوي رستگار

شاعر آنگاه نمونههايي از راستکاري و صدق و شيوة صبح را که همان پاکي و دل سفيدي است برميشمارد:

به طاعت چه حاصل که پشتت دوتاست
چو روي دلت نيست با قبله راست؟
همي باش روشن دل و صاف راي
به انصاف با بندگان خداي
دَم صبحگاهان چو گَردان سپهر
بر آفاق مگشاي جز چشمِ مهر
از آن چرخ را برتري حاصل است
که هر ذره را مِهر او شامل است
چو بايد بزرگيت پيرانه سر
به چشم بزرگي به پيران نگر
به خُردان به چشم حقارت مبين
بسا خُرد، صدرِ بزرگي نشين
بود قيمت گوهر از آب و رنگ
چه غم زانکه خُرد است نسبت به سنگ

در کنار سفارش به برخي خوبيها، يادآوري مبارزه با بزرگترين دشمن که همان نفسِ گراينده به بدي است نکتة مهمي دراين سفارش است:

به خصم دروني که آن نفسِ توست
ز تو بردباري نباشد درست
در آزار او تيغ خونريز باش
به خونريزي اش دم به دم تيز باش
نصيحتگري بر دل دوستان
بود چون دَم صبح بر بوستان
به باغ ار نباشد صبا بهره ده
ز دل غنچه را کي گشايد گره؟
به درويش محتاج بخشش نماي
فروبسته کارش به بخشش گشاي
بوَد او چو لب تشنه کشت و تو ميغ
چرا داري از کشت، باران دريغ؟

و انذارهاي اخلاقي شاعر که در حقيقت همان پيام دين و آيين زندگي است راهنما و راهگشاست:

ز نادان که اسراردانِ سخن
نباشد، بگردان عنان سخن
تواضع کن آن را که دانشور است
به دانش ز تو قدر او برتر است
بود دانش آب و زمينِ بلند
ز آب روان کي شود بهره مند؟
کي افتد به کف مرد را دُرّ ناب
سر خود نبُرده فرو زير آب
پي عزِت نفس خواري مکش
ز حرص و طمع خاکساري مکش
به مُردارجويي چو کرکس مباش
گرفتار هر ناکس و کس مباش
پي لقمه چون سگ تملّق مکن
به فتراک دونان تعلّق مکن

ريشة بسياري از خواريها و سرفروبردن در برابر نادانان و دنياداران از ديد شاعر چنين است:

رهان گردن از بارِ غلِّ طمع
فشان دامن از خار ذُلّ طمع
طمع پاي دل را بجز بند نيست
طمعکار مرد خردمند نيست
طمع هرکجا حلقه بر در زند
خرد خيمه زانجا فراتر زند
زبان سوده شد زين سخن خامه را
ورق شد سيه زين رقم نامه را
چه خوش گفت دانا که در خانه کس
چو باشد ز گوينده يک حرف بس

آري؛ به قول شاعر در خانه اگر کس است يک حرف بس است. داشتن و عمل به همين چند صفت نيک را که برشمرديم و پرهيز از داشتن يا درپيش گرفتن صفات منفي ذکر شده براي ساختن و برپاداشتن يک جامعة اخلاقي اگر کافي نبشاد دست کم بسيار سازنده است.

آيا هريک از ما شخصاً چنين هستيم؟ پس از خود شروع کنيم.

عنوان بعدیعنوان قبلی




کلیه حقوق این اثر متعلق به پایگاه اطلاع رسانی دفتر حضرت آیت الله العظمی صانعی می باشد.
منبع: http://saanei.org